تیر ۲۸، ۱۳۸۹

آداجیوی آلبینونی و میزانسن ِ ناخودآگاه



***
در میان قطعات برجسته ی کلاسیک، Adagio in G minor از آلبینونی، برای من "یک طوری" است: این طور که هر وقت می شنومش، ناخودآگاه یک میزانسن در ذهنم بر پا می شود:

صحنه با زمینه ی تاریک... ماه در بالا و سمت چپ به همراه نور ملایمی از آن که صحنه را سُرمه ای کرده. درختِ سفید و بدون برگی در سمتِ راست صحنه... یک بالرین با لباس و صورت سفید، با انتظار ِآمیخته با نگرانی به آسمان نگاه میکند و
روی پنجه به این طرف و آن طرف می رود؛ انگار که دنبالِ چیزی می گردد، یا منتظر ِ یک صدا یا نشانه است. ضرب آهنگ نگرانی و به تبع ِ آن حرکتِ بالرین با ملودیِ Adagio هماهنگ است. چشمهایِ بالرین، نگرانی و انتظار را منعکس می کنند؛ و سایه ی چشمها طوری است که این نگرانی و انتظار را پررنگتر می کند. حرکتِ سر و دستهای بالرین، تعیین کننده است.

این شاید یک نما از میزانسن ِ ناخودآگاهِ من هنگام شنیدن آداجیوی آلبینونی باشد، با این اشکالِ بزرگ که به نظرم خیلی virgin است. دو دِلَم که درنیمه ی موزیک و کُنترپُوان اصلی، قبل از صعودِ دوباره ی ارکستر ویولن، یک بالرین ِ دیگر به صحنه اضافه بشود یا نه. نمی دانم که در پایان قطعه بالرین چه می کند: دستهایش را روی صورت می گذارد و نا اُمید می نشیند، یا از پی ِ بالرین ِ دیگر با حرکت آهسته می دود و در حالی که دست به سوی وی دراز کرده به او نمی رسد.

۱ نظر:

Unknown گفت...

همیشه اینجوری فکر می کنم که هر آهنگی توی ذهن هر کسی یه جوری زندگی می کنه همیشه هر آهنگی یه چیزی و از ته خواسته ها و داشته های یه نفر بیرون می کشه و یکی از این هزار تا رویا رو کمی رنگ زندگی بهش می زنه همیشه نه ولی خیلی از آهنگ ها کاری می کنن که داستانی که می سازی و پرده ای که برای این نمایش آماده می کنی ناتموم می مونه و تو می مونی و شاید بالرینت شاید مترسکت که رنگ ها داره رو صورتش آب میشه تو میمونی و دخترک کوچیکت و عروسک تو دستش و همه تلاشت این میشه که بتنونی یه بار دیگه بشنوی شاید یه جایی از آهنگ و اشتباه رفتی شاید قصه تموم شده اما می بینی که اینم انگار مثل همه ی داستان های خوب دنیا کسی پرده ی آخرشو ننوشته

راستی من علی آتی ام. خیلی زیبا نوشته بودی