تیر ۲۱، ۱۳۸۹

فوتبال و این مردم دوست داشتنی



***
فینال جام جهانی 2010؛ بازیکن نارنجی با کفِ پایش بالای رانِ بازیکن سرمه ای را نشانه می رود و روی آن فرود می آید. شاید لگدی به این قدرت و دقت را در ستیز میان بزهای کوهی در فصل جفت گیری هم نتوان سراغ گرفت. داور واردِ صحنه می شود، و چنان قیافه ای میگیرد که پنداری در حال یاری رساندن به انیشتین در کشف نسبیت خاص است.

از بازیکنان تصاویر کلوز آپ گرفته می شود؛ به مثابه ی قهرمانان بشریت: آنها که واکسن آبله یا آنتی بیوتیک را کشف کرده اند.

***
کمی بعد، در خیابانم. این ساعت از شب، آن هم شبی که فردایش نیمه تعطیل است، قاعدتاً فرمانیه و نیاوران سوزن انداز نیست. اما امشب فرق دارد. امشب فرمانیه و نیاوران مال من است و دلم از قشنگی آنها غنج می زند: نه کِلاج، نه ترمز، نه دنده عوض کردن های پیاپی، و نه ماشینهایی که نیمه شب دوبله-سوبله پارک کرده اند برای بستنی خوردن، از هیچ کدام خبری نیست: مردم فوتبال نگاه می کنند.

***
مردم فوتبال نگاه می کنند: کارگر، استاد دانشگاه، قصّاب، هنرمند، دزد، مالباخته، بیکار، پولدار، بسیجی، جنبش سبزی، پیر، جوان، کودک، مرد و زن همه در یک چیز مشترکند: فوتبال نگاه می کنند. 22 اروپایی زیر توپ می زنند و مردم در ایران، افغانستان، کامبوج، بنگلادش، کنگو، اریتره و هائیتی به آنها نگاه میکنند... نگاه میکنند که آنها چگونه آب دهان خود را روی چمن پرتاب میکنند... نگاه می کنند و دلشان می تپد.

***
من، هم فوتبال را دوست دارم و هم مردمی را که فوتبال دوست دارند. چون آن زمانهایی که فوتبالِ مهمّی هست، می توانم قشنگیِ خیابانهای تهران را درک کنم.

*صدای ابتدای این متن از فیلم مادر، اثر علی حاتمی است.

هیچ نظری موجود نیست: