آذر ۳۰، ۱۳۸۸

سیمای من

خُلقم کمتر تنگ می شود و به ندرت بی حوصله می شوم. ساختار جسم و جانم خوشبختانه به گونه ای است که همه چیز عمیقاً تحت تأثیرم قرار می دهد و موجبات خوشنودی ام را فراهم می آورد، امّا غمگینم نمی کند.

بلند پروازی ام تا به حدّی هست که تمایل داشته باشم در موهبات زندگی شریک شوم، امّا جاه طلبی ام به آن اندازه نیست تا از مرتبه ای که طبیعت برایم مُقدّر کرده است احساس انزجار کنم.

دانش برایم پادزهر تمام پلیدیها بوده، و غمی نداشته ام که با یک ساعت مطالعه به دستِ فراموشی سپرده نشده باشد.

از معاشرت با ابلهان به همان اندازه لذّت می برم که با ادیبان. ملال آورترین فرد نیز غالباً موجبِ سرگرمی ام شده است. هیچ چیز از یک آدم احمق بامزه تر نیست. ایرادی نمی بینم که از مشاهده ی انسانها سرگرم شوم؛ آنها هم می توانند به نوبه ی خود آنچه می خواهند درباره ی من فکر کنند.

آشنایی با اکثر بزرگان زمانی ترسی کودکانه در من پدید می آورد. پس از آشنایی، بدون میانه روی، به مرزِ حقیر شمردن آنان می رسیدم.

از اینکه نسبتِ حواس پرتی به من بدهند اوقاتم تلخ نمی شود: با این بهانه غفلتهایم قابل عَفو می شوند و خِجل نمی شوم.

هرگز شاهد اشک کسی بدون تأثّر و به رِقّت آمدن نبوده ام. به مَددِ عقل به سهولت می توانم اشخاص را ببخشم. تنفّر به نظرم باید احساسی دردناک باشد. هرگاه کسی خواسته است با من آشتی کند، احساس فَخر به من دست داده، و دیگر به مردی که نظر خوبی از من به خودم داده به چشم دشمن نگاه نکرده ام.

من همیشه کمرو بوده ام و این صفت موجب می شود که در پاسخ گفتن معذّب به نظر بیایم. اما همواره با ادیبان راحت ترم و با ابلهان معذّب تر، زیرا از اینکه ابلهان خیال کنند بر من ارجحیّت دارند خجلت زده می شوم.

برگرفته از Pensées et Fragments Inédits de Montesquieu
شارل مونتسکیو
ترجمه ی مینو مشیری

پی نوشت: شارل مونتسکیو، از فیلسوفان و مورّخان عصر روشنگری (قرن هجدهم) فرانسه، اشراف زاده ای متمکّن و خُرسند از زندگی اش بوده است. این متن که نشان از سرخوشی و خُرسندی پیوسته ی او دارد، با تکه هایی از رُمان تهوّع ژان پل سارتر که دو قرن بعد و در اوج یأس و ناخُرسندی از زندگی نوشته شده، مو نمی زند.

نتیجه ی منطقی: فیلسوف فرانسوی، عین قهوه ی فرانسوی میمونه.

هیچ نظری موجود نیست: