خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

تهران - 22 فروردین 1355

اسدالله عَلَم در یادداشتهای روز یکشنبه 22 فروردین 1355 می نویسد:
"صبح شرفیاب شدم. [...] شاهنشاه تلگراف نخست وزیر انگلیس [جیمز کالاهان] را تصویب فرمودند (همان که دیروز دیکته فرموده بودند)."

بخشی از اصل تلگراف محمدرضا شاه به نخست وزیر انگلیس:

Dear Mr. Prime Minister,

[…]

I also had an exchange of views with Vice-President Rockefeller concerning the world situation. I ventured to say in those talks that the United States of America should change her policy and become the champion of the legitimate rights of the black peoples in Africa without sacrificing South Africa.


[…]


Mohammad Reza Pahlavi


عَلَم در ادامه ی یادداشتهای همان روز می نویسد:
" [...] موقع مرخصی، صحبت بعد از ظهر شد. [شاهنشاه] فرمودند کاری نداریم. من با توجه به این که دیروز بعد از ظهر گردش تشریف بردند، نباید شاهنشاه را تشویق به گردش بکنم، چون برای سلامتی ایشان مبادا مضر باشد و بزرگترین وظیفه ی من حفظ و صیانت از این وجود مغتنم و مقدس است. با وصف این نمی دانم به چه دلیل عرض کردم که یک مهمانی برایم رسیده که عکسش همراه است. ملاحظه فرمودند و چون شاهنشاه شیفته ی لبِ کُلُفت هستند، فرمودند، بعد از ظهر قطعا او را باید ببینم. من واقعا پشیمان شدم. عرض کردم، به غلام قول بدهید که با او فقط می نشینید. فرمودند، قول می دهم. بد نیست برای یادگار این عکس را اینجا بگذارم که هنوز از این کرده پشیمانم."

***

1- شاهنشاه ایران، در انتهای نامه، انتصاب جیمز کالاهان را به سمت نخست وزیری انگستان تبریک می گوید.
پُرسش: آیا می توان تصور کرد که ملکه ی انگلستان، یا پادشاه هر کشور دیگر، انتصاب اسدالله علم به نخست وزیری را در نامه ای به وی تبریک بگوید؟!

2- شاهنشاه ایران، در همان نامه به نخست وزیر انگلیس می گوید که "آقا در جریان باشید که ما با آقای نایب رئیس امریکا، در رابطه با مسائل جهان حرف زدیم".
پُرسش: به نخست وزیر انگلیس چه مربوط که حضرتعالی با امریکا حرف زدی؟! آن هم در رابطه با مسایل جهان!؟ آن هم زمانی که مردم در خیابانهای تهران به جدّ و آباد حضرتعالی فحش ناموس می دهند!؟

3- شاهنشاه ایران، در همان نامه به نخست وزیر انگلستان می گوید که من محتاطانه به امریکا فرموده ام که آقا جان با این سیاه پوستهای افریقا مهربان باشید.
پُرسش: حضرتعالی اگر به امریکا چنان موعظه ای می کنی، چرا با ترس موعظه می کنی (venture) ؟ اگر با ترس موعظه می کنی، چرا به انگلیس می گویی که من آمریکا را با احتیاط موعظه کردم؟

***

نتیجه ی منطقی: هنگامی که شاهنشاه ایران، با خانم با لبهای کُلُفت نشسته اند، جیمز کالاهان و راکفلر نامه ی او را برای هم می خوانند و از خنده روده بُر می شوند.

نتیجه ی اخلاقی: کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم (با خانم با لبهای کُلُفت نشسته ایم)، البته گورِ بابای تو و اسدالله عَلَم کردن، یک ساعت دیگر باهاش می خوابیم!


هیچ نظری موجود نیست: