مرداد ۰۵، ۱۳۸۶

حافظ و خیّام در گفتگو با صادق خان؛ قسمت سوم

هدایت بلافاصله گفت:
- پس خودت رو آماده کن! سوال اول: سرکار اطلاع داشتی که خواجه حافظ، چه قدر مجیز پادشاهان مشنگ زمان خودش رو گفته و چه دستمال ابریشمی براشون دست گرفته؟

گفتم:
- می دونستم! حدود پنج قصیده و سی غزل این تیپی داره. به نظر شما اشکالی داره؟

هدایت گفت:
- این رو من باید از تو سوال کنم!

گفتم:
- نه! نداره! اصلا من چه کاره ام که بگم اشکال داره یا نداره! تازه به نظرم توی همین تیپ غزلهاش شاه بیت زیاد پیدا می شه.

هدایت گفت:
- مثل:

عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده .. بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

و ادامه داد:
- گرفتاری آدمیزاد، این است که از اینجا مدعی رفتار حافظ در شرایط قرن هشتم هم می شه. حتی توی خاطر خواههای دو آتشه ی حافظ هم هستند کسانی که وقتی به این دسته از اشعارش برخورد می کنند، با خودشون دچار مشکل میشن. شاید از خودشون سوال کنن که چی می شد اگه حافظ این سی غزل رو نمی گفت؟!

- آخه استدلالشون چیه؟ معتقدند که حافظ می بایست شمشیر می کشیده؟ یا این که انتخابات رو تحریم می کرده؟

- احتمالا می گویند چرا حافظی که ادعا کرده:

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم..... با پادشه بگو که روزی مقرر است
***
کسی که کنج قناعت به گنج دنیا داد..... فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
***
گنج زرگر نبود کنج قناعت باقیست.... آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
***
گرچه گردآلود فقرم، شرم باد از همتم .. گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم
با وجود بینوایی روسیه بادم چو ماه ..... گر قبول فیض خورشید بلند اختر کنم

اومده و برای کسانی دستمال ابریشمی دست گرفته!
...

گفتم: 
-راستی... تو می دونستی که شمس تبریزی به دست پسران مولوی به قتل رسیده؟

هدایت گفت: - آره!

پرسیدم:
- می دونستی به خاطر این کشتنش که پدرشون از وقتی با اون آشنا می شه، از نوشتن مثنوی توبه می کنه و دیگه از مردم پول مفت و باج سبیل نمی گرفته؟ رو همین حساب پسرای مولوی که مزه ی نون مفت رفته زیر دندونشون، از دست شمس عصبانی میشن و ترتیبشو می دن... می دونستی؟

-آره!

  - پس چرا همون موقع نگفتی که من دیگه این قدر زحمت نکشم تا ثابت کنم مثنوی خیلی مشعشع نیست! ترسیدی مغرور بشم که زدم تو خال؟

هیچ نظری موجود نیست: