مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

اعلیحضرتی که تو باشی...

خاطراتِ سیاسی فرّخ (معتصم السلطنه)، چاپ 1347، صفحات 382 و 383:

فردای آن روز اعلیحضرت فقید [رضا شاه] به فریمان حرکت کردند و عده ای از رجال و هیأت دولت نیز در التزام رکاب بودند. آنچه که یادم مانده، آقایان عبارت بودند از ذکاءالملک فروغی، امیر شوکت الملک علم، سپهبد امیر احمدی، ادیب السلطنه سمیعی، شکوه الملک و عده ای دیگر...

و اما ماجرایی که پیش آمد و بخیر گذشت!

در میدان شهر فریمان در حدود پانصد تن از معاریف و متنفذین خراسان جمع شده بودند. نایب التولیه (مرحوم اسدی) نیز آماده ی گزارش بود و اعلیحضرت فقید نیز پیشاپیش ما به طرف میدان حرکت می کردند. در این هنگام در میان احساساتِ مردم فریمان، مرحوم اسدی شروع به عرض خیر مقدم کرد و سکوتی آمیخته با احترام نیز فضای میدان را فرا گرفت. شاه همچنان به عرایض او گوش می کردند که ناگهان زنبور درشتی از لایِ درختهای میدان به پرواز درآمد و لحظه ای روی سر ما چرخید و بعد ناگهان روی گردنِ اعلیحضرت فقید نشست، شاه دست برد که زنبور را بگیرد و دور کند اما دیگر کار از کار گذشته بود و زنبور نیش دردناکی به پشت گردن شاه فقید فرو کرده بود. شاه فریاد زد:

- آی بر پدر فریمان لعنت...

 و به دنبال این حادثه، سخنرانی اسدی قطع شد و حضار سراسیمه شدند. ما نیز به دست و پا افتادیم، در این هنگام مرحوم سپهبد امیر احمدی که همیشه یک جعبه محتوی دارو به همراه خویش در سفر و حضر می کشید فوراً در جعبه را باز کرد و از آن میان آمونیاک و پنبه را بیرون آورد و مشغول کار شد، ولی گویا این آمونیاک از بس مانده بود خاصیتش را از دست داده بود. شاه در حالیکه پشت گردنش را می مالید خطاب به سپهبد امیر احمدی فرمود:

- این آمونیاکِ تو هم که نه بو دارد و نه خاصیت.

چاره ای نبود. هر طوری بود فوراً طبیب محل را حاضر کردند و طبیب مشغول پانسمان گردن شاه شد و ظاهراً ناراحتی ها اندکی برطرف شد اما شاه در حالی که همچنان می گفتند «آی بر پدر فریمان لعنت...» از میدان دور شدند و سخنرانی مرحوم اسدی هم ناتمام ماند.

هیچ نظری موجود نیست: