[...] اینجا مادر جوان و بی شوهر داشتن عیب بزرگی است. هرکس دارد بچّه ها دستش می اندازند:
- مادرت گذاشتت اینجا که بره دنبال عشق و کیفش. می خواد شوهر کنه.
بعد از ظهر جمعه، که وقت ملاقات است، مادرها می آیند و برای بچّه هایشان خوراکی می آورند. شوهرشان را پُشتِ در و توی پیاده رو می گذراند تا بچه هاشان سَرافکنده نشوند. اگر مادری با خودش شوهرش را بیاورد تو، بچّه اش تا مدتها زخم زبان می شنود:
- شوهر ننه ات عجب هیکلی داشت، ماشالله!
اگر بچّه ای به مرخصی برود وقتی برگشت بچّه ها با او شوخی می کنند:
- رفته بودی عروسی ننه ات؟ شیرینی عروسی ننه ات را نیاوردی؟
من از این بابت خوشحالم. چه قدر خوب است مادر نداشتن و پدر داشتن. بچّه ها پدرم را دیده اند و دورش جمع شده اند. کُلی پُز می دهم که "مادر عروسی" ندارم و "پدر جوان" دارم. تاره همین را هم مایه ی شوخی و سرگرمی کرده اند:
- من یه مادر خوب و خوشگِل سُراغ دارم برای بابات. اگر بچّه ی زنشو قبول داره و از خونه بیرونش نمیکنه، عروسی برقراره.
- اگر بابات اخلاقشو خوب کنه، دیوونه بازی درنیاره، مادرم رو می دم بهش! میتونه نونشه بده؟
برگرفته از شما که غریبه نیستید، هوشنگ مرادی کرمانی
۱ نظر:
من دارم کف می زنم براتون...و بهتون افتخار می کنم ...
ارسال یک نظر