زن: چراغو خاموش کردی چرا؟
مرد: بخوابیم دیگه.
زن: آخه چرا تاریکی؟
مرد: به خاطر صاحبخونه.
زن: تو حتماً باید بترسی از کسی؟ اول از همسایه ها حالا از صاحبخونه؟
مرد: من یه چراغ دستی دارم، همونو روشن می کنم. می خوای بخواه، می خوای نخواه.
زن: روشن باشه هر چی باشه.
مرد: می ذارمش این پائین.
زن: روشن باشه هر جا باشه.
مرد: حیفه که عمر چراغ تموم بشه، خاموش اش کنیم.
زن: چه فایده اگه روشن نباشه. حالا می خوای چه کار کنی؟
مرد: چه کار کنم؟
از "خشت و آینه" ی ابراهیم گلستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر