خرداد ۰۹، ۱۳۸۹

دیالکتیک ِ بالین

زن: چراغو خاموش کردی چرا؟

مرد: بخوابیم دیگه.

زن: آخه چرا تاریکی؟

مرد: به خاطر صاحبخونه.

زن: تو حتماً باید بترسی از کسی؟ اول از همسایه ها حالا از صاحبخونه؟

مرد: من یه چراغ دستی دارم، همونو روشن می کنم. می خوای بخواه، می خوای نخواه.

زن: روشن باشه هر چی باشه.

مرد: می ذارمش این پائین.

زن: روشن باشه هر جا باشه.

مرد: حیفه که عمر چراغ تموم بشه، خاموش اش کنیم.

زن: چه فایده اگه روشن نباشه. حالا می خوای چه کار کنی؟

مرد: چه کار کنم؟
 از "خشت و آینه" ی ابراهیم گلستان

هیچ نظری موجود نیست: