اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

صادق خان اینجا هستند!

صادق هدایت به ماشین زمانی که شرحش را در بوف کور داده بود دست پیدا کرده است. وی سوار بر آن ماشین، پرلاشز را به قصد میدان فردوسی ترک کرده است تا دیداری از بار لاماسکوت، رستوران پرنده ی آبی و کافه نادری داشته باشد.
اما چند کیلومتر اشتباه ماشین زمان در جهت یابی، سبب می شود تا هدایت به جای میدان فردوسی در اتاق من فرود بیاید و این فرصت برایم فراهم شود تا در باب مسائل مختلف با وی گفتگو کنم که متن آنها به تدریج و به تفکیک موضوع آورده خواهند شد.
به دلیل اهمیت بخش ماقبل پایانی گفتگو، این بخش پیشتر از سایر بخشها آورده شده است:

از هدایت پرسیدم:
- اما به نظر شما چه کار کنم تا کسی جرات نکنه که حتی توی پس پشت اندرونی ذهنش هم راجع به حرفهای من و شما نظر بده؟ ببین، مثلا همون بوف کور یک شاهد زنده است. پنج شش بار توش داد زدی که بابا! والله به خدا، من دارم واسه ی خودم می نویسم! یا حداکثر واسه ی سایه ام می نویسم! ولی می بینی که اثر نکرده و باز هم رجاله و غیر رجاله ها اومدن راجع به شما و بوف کورتون کاغذ سیاه کردن و به قول خودشون تحلیلت کردن. من چی کار کنم که کسی تحلیلم نکنه؟

- جل الخالق! تو هم به اصل ایرانیت برگشتی؟

- چطور مگر؟

- ظاهر سازی! پر مدعایی! به دلت افتاده که می خوای بوف کور بنویسی؟

خندیدم:
- نه والله! ولی بحث اینه که چون هیچ کس حاضر نیست کتاب منو چاپ کنه، مجبورم توی تابلوی اعلانات بنویسمش. وقتی هم که توی تابلوی اعلانات بنویسی، ممکنه کسایی دست خطتو بخونن که از اونایی که بوف کور شما رو نقد کردن بی حوصله تر باشن، اون وقت منو بی رحمانه تر تحلیل می کنن!

- اصولا این همیشه یه مرض مسری بوده! دلت می خواد بنویسی، ولی می خوای خوانندش رو هم خودت انتخاب کنی! دلت می خواد کتابت چاپ بشه، ولی کسی نخونش! ظاهرا هنوز هم درمان نشده. اما تو، بیا و فحش بده. مثلا اول معلوماتت بگو: ... کسی که من و معلوماتمو پیش خودش تحلیل کنه...

- ماشالله هموز هم خوب فحش ریخت و پاش می کنید.

- اگر کتابهای فروید را سرسری نمی خواندی میدیدی که فحش یکی از اصول اکی لیبر (تعادل) آدمیزاد است. اگر فحش نباشد، آدم دق میکند. هر زبانی که فحش مند است، دق و دل مردمش بیشتر است. از تعداد فحش و نوع فحش هر زبانی میشود از اوضاع مردمی که در آن ناحیه هستند سر در آورد. رابطه ی بینشان را کشف کرد. زبان فارسی اگر هیچ چیز نداشته باشد، فحش آبدار زیاد دارد.

هدایت که گویا متوجه چشمهای گرد شده ی من شده بود، بدون وقفه از حالت جدی در آمد:
- ما که سر این ثروت عظیم نشسته ایم چرا ولخرجی نکنیم؟ هان دوست عزیزم؟ شما را چه می شود؟ دیگر یک چس فحش هم به ما نمی توانی ببینی؟ بله! ایمایه اینجوری هستیم. میخوای بخوای، نمیخوای نخوای! موجودی هستیم فحشمند و تا دلمان می خواهد فحش ریخت و پاش میکنیم تا همگان عبرت بگیرند. تو هم بریز و بپاش!

- اتفاقا خودم فکر میکردم که همین کارو بکنم. فکر می کردم که علویه خانم شما رو بذارم جلوم و فحشاشو همینجور پیشکی نثار منتقدین بالقوه بکنم. اما گرفتاری اینه که ما علاوه بر اینکه هممون روانشناسهای خوبی هستیم، سینه چاک فرهنگ و ادب مام میهن هم هستیم! اصلا بند نافمون رو با فرهنگ و ادب بریدن! کباب کوبیده رو می زنیم تو ماست موسیر و نوش جان می کنیم، بعد به جای باد گلو، داد فرهنگ و ادب سر میدیم. فکر کنم اگه فحش بدم، همون اول کار به جرم بی عفتی به فرهنگ و ادب اعدام انقلابی بشم.

هدایت که مشغول فکر کردن بود بعد از درنگی به خنده گفت:
- خُب! پس چه کار کنیم که نه تو و معلوماتت رو تحلیل کنن، و نه به فرهنگ جُلوکباب بی عفتی بشه؟ (هدایت به چلوکباب می گفت "جُلوکباب"!، م. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت). چطوره که بیای و اول معلوماتی که صادر میکنی یک "تقدیم نومچه" بنویسی!

- تقدیم نومچه مثل همون که شما و فرزاد اول وغ وغ ساهاب نوشتین؟

- آره! عین همون.

- این به قول خودتون واقعا اوریجیناله! اتفاقا من تاحالا ندیدم که کسی وغ وغ ساهاب رو نقد کرده باشه. احتمالا به خاطر همون تقدیم نومچه ی اولشه!

هیچ نظری موجود نیست: